خارج از چارچوب

مؤمن،درهیچ چارچوبی نمی‌گنجد

خارج از چارچوب

مؤمن،درهیچ چارچوبی نمی‌گنجد

طبقه بندی موضوعی

تو ای پری کجایی...*

يكشنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۲، ۰۹:۵۰ ب.ظ

متن بی سر و تهی از سفر یک هفته‌ای شمال نوشته بودم که پاکش کردم.می‌خواستم در نقطه‌ای از آن جای خالی تو را نشان دهم که نتوانستم.

از تو بگویم که جای‌ت توی زندگی من خیلی خیلی خالی‌ست.از خودم و تو بپرسم که چرا هنوز نیستی؟! تویی که فقط خدا می‌داند الآن کجای این

شهر یا کشور یا دنیا زندگی می‌کنی.تویی که تمام خوشی‌های من را با نبودنت سیاه و سفید کرد‌ه‌ای و معلوم نیست کی می‌خواهی با اسپری

رنگی پیدا شوی!‌

دست و دلم مثل سال‌های قبل به نوشتن از سفر نمی‌رود.جز دوسه عکس هم برنداشتم.اتفاقن مثل همیشه شمال را خیلی خوب با خانوداه و

فامیل گشتیم و صفا کردیم.توی آن نوشته‌ی معدوم هم خیلی خوب،دریا و مجسمه‌ی شنی و والیبال ساحلی و استانبلی پلو با سیرترشی یک ساله

را توصیف کرده بودم.ولی چون نتوانستم حسم را از جای خالی تو بیان کنم همه‌اش را پاک کردم.یک بار که تنها بر روی شن‌های ساحل بنشینی و

غروب دریا را تماشا کنی شاید حرفم را بفهمی.یک شب با آن که صبحش را فوتبالی،بعدازظهرش را والیبالی،و شبش را استخری سر کرده بودم تا

نزدیک صبح خوابم نبرد.آن شب هم با آن‌که قضای حاجت شدیدی پیدا کرده بودم از کنار ساحل بلند نشدم تا تصورات خیالی‌ام از حضور تو بهم نخورند.

اما قصه‌ی جای خالی تو در این سفر گاهی هم مثل نوشتن این پست از درون مقاوم من بیرون زد و به دیگران سرایت کرد.راستش هیچ وقت دوست

نداشته‌ام خواسته‌ام را پیش دیگران فریاد بزنم اما گاهی نمی‌شود جلوی زبان دل را گرفت.توی رستوران هتل داشتیم ناهار می‌خوردیم که به خاطر تو

مادرم را ناراحت کردم.مادر و خاله‌ام از پیرمرد و پیرزنی که چند میز آن‌طرف‌تر از ما نشسته بودند صحبت می‌کردند.در واقع داشتند شناسایی می‌کردند

که این‌ها کی هستند و اینجا چه کار می‌کنند!من هم نه گذاشتم نه برداشتم گفتم "مادر مارو باش!پسر دم بخت داره به جایی که به میزای دیگه نگاه

کنه کجا رو نگاه می‌کنه!"پدرم که انگار داغ دلش تازه شده بود با مادرم بحثش شد.مادرم فکر کرد من مثل همیشه خواسته‌ام مزه‌پرانی کنم و رد

شوم.با این حال گفت این‌ها تیکه‌ی تو نیستند همه‌شان بدحجاب‌اند.ولی پدرم حرف من را نشانه‌ تلقی کرده بود.گفت"این پسر دیگر چطور باید حرف

دلش را بزند...؟"خلاصه آن که سر نبودن تو تمام آن روز را پدر و مادرم با ناراحتی سر کردند.و من کل سفرم را!

به پسرخاله‌ام نگفتم که قدم زدن‌های شبانه کنار ساحل با او هیچ مزه‌ای برایم ندارد.پسر حساسی‌ست.همان یک بار هم که بهش گفتم چرا من

باید با توی ریشو اینجا قدم بزنم -گرچه برداشت دیگه‌ای کرد- اما حسابی بهش برخورد!

راستی...این را هم بگویم که خیلی پر رو نشوی خدای نکرده.وقتی شوهرخاله‌ام تقاضای خاله‌ام برای پیاده روی ساحلی را به بهانه‌ای کاملن تابلو

رد کرد نگران شدم.نگران شدم که نکند وقتی توام باشی من خواسته‌های به حق تو را بیهوده رد کنم.نکند تمام عاشقانه‌ها توی همان سال اول

زندگی بمانند و فراموش شوند.نکند زندگی‌مان گرفتار روزمرگی و تکرار شود.نکند فکرکنیم چون اسم‌مان در شناسانامه‌ی یکدیگر است کفایت زندگی

مشترک می‌کند!نکند دقیقه‌ای و ساعتی از زندگی مجبور به تحمل یکدیگر شویم.نکند لذت چایی که تو برایم توی فنجان می‌ریزی را درک نکنم.نکند مثل

آن دوستم از دوری یک هفته‌ای تو استقبال کنم برای آن‌که تکراری شده باشیم!اگر می‌خواهی با من زندگی کنی باید عاشقم باشی و عاشقت

باشم(به قول رهی معیری:وزجان و دل یارم شوی تا عاشق زارت شوم)و الا از قول شهاب حسینی باید بهت بگویم پایان تلخ بهتر از تلخی بی‌پایان

است.زندگی کردن توی این زمین بدون عشق کار ربات‌ها و ماشین‌هاست.که خیلی زود فرسوده می‌شوند و توی گور می‌روند.حتی اگر به قول

مصطفی مستور کار روزانه و شبانه و قسط وام و قبض آب و برق و گاز و اجاره و رهن خانه تبدیل‌مان کرد به ماشین،یادمان نرود خودمان را روغن‌کاری

کنیم با عین و شین و قاف.

به هرحال حالا که پیش من نیستی امیدوارم"مراقبت"خودت باشی.شاید روزی این نوشته را برایت بخوانم.شاید نخوانم.شاید هیچ وقت توی زندگی‌ام

نیایی.نمی‌دانم!ولی واجب بود این را برای تو بنویسم که نوشتم.شاید ادامه داشته باشد...شاید نداشته باشد... .

-------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------------

*که رخ نمی‌نمایی...از آن بهشت پنهان...دری نمی‌گشایی...(با صدای حسین قوامی)

پ.ن:به یکی میگن اگه زن زندگی و نیمه‌گمشده‌ت رو پیدا کنی بهش چی میگی؟میگه یه دونه می‌خوابونم تو گوشش بهش میگم تا حالا کجا بودی؟

۹۲/۰۶/۲۴

نظرات (۴۳)

آخ آخ آخ آخ ....تا  مثبت بی نهایت ...

بهترین پست یک وبلاگ میتونه مخفی ترین حس درون آدم باشه ...

...

یاد کتاب چهل نامه کوتاه به همسرم  از نادر ابراهیمی افتادم ...

....

"اگر می‌خواهی با من زندگی کنی باید عاشقم کنی تا عاشقت کنم"

شرط و شروط در عشق بی مفهومه ...اگه تصمیم داری ک عاشقی کنی باید و نباید رو باید کنار بذاری

خودت بسپاری و ...

نیمی از جان مرا بردی ، محبت داشتی

نیم باقیمانده هم هر وقت فرصت داشتی...

 

 اون قسمت دیالوگای تو با پدر و مادرت یه حس جالبی داره ...

تمام این متن البته یک زبا نوشته ی دلچسبه ...

+ازم دوری اما دلت با منه ...(محمد علیزاده میخونش)

پاسخ:
هیچی مثل اینی که حسین قوامی خونده بهم نمی‌چسبه.
دیگه به زبون اوردین.تموم شد رفت...پست تلخی بود.خیلی تلخ..
پاسخ:
تلخ؟!
یک روز که پیدایش کردید آدرس این پست را بدهید تا چند بار با زمزمه برای خودش بخواند،
 نه اصلا بدهید تا با صدای خودش برایتان بخواند،
به قول مستور فقط محض صدایش را بشنوید، گوش نکنید که چه می گوید.
پاسخ:
:)

سلام

نمیدونم حال این روزای شمال خرابه

یا من یه چیم شده

ولی دقیقا منم همچین حسی رو داشتم تو شمال...

پس حتما شمال حالش خرابه

 

 

من جزو اون دسته آدمایی ام که هیچ وقت عاشق نمیشن...

ولی نمیدونم چه حسیه که عاشق کسی باشی که هیچ وقت نبوده...

اصلا نمیشناسیش...

 

 

اینارو نوشتم بگم یه کم  و فقط یه کم از حالتونو درک میکنم...

حالا باز خوبه شما چارتا آدم قدبلند و کوتاه! کنارتون بودن که الان استناد بدی بهشون...

 

من تنها بودم...

تنهای تنها...

با 4 تا آدم بزرگتر از خودم که فقط نقش رانندشونو داشتم...

 

 

 

قدر پدر تونو بدونید...

همین که درکتون میکنن،خودش کلیه...

 

یا حق

پاسخ:
سلام
شمال همان شمال همیشگی بود،ما کمی فرق کرده ایم و سقف آرزوهایمان بلندتر شده

راستی میگن واسه ازدواج،امام رئوف صلوات الله علیه خیلی گره گشایی میکنن...

ازشون بخواین براتون جفت و جورش کنن...

 

 

راستی از نسل کدام امام هستین؟

پاسخ:
ممنون که امشب اسم امام رئوف رو اینجا آوردید.
من امام زین العابدین

خدا حفظتون کنه...

 

این روزا بدجور هواییه مشهدم...

 

ان شاالله به حق صاحب همین روزا خدا یه ماه پری  شایسته روزیتون کنه...

 

راستی شما که اهل حال و هوای عاشقی هستین

اگه تونستین پاییز شمال رو از دست ندین

مخصوصا جاده عباس آباد به کلاردشت رو...

فوق العادست...

 

 

دعام کنید

یا حق

نمی دونم چرا هرچی راجع به عشق فکر می کنم با هر چی که می بینم جور در نمیاد!
اصلا با این دنیا جور در نمیاد...با بی ثباتی و حوادث این دنیا(شعار نمیدم.واقعا حادثه رو دیدم)...
ولی حرفها و احساستون رو میفهمم.
زندگی(خوب/بد) هست ولی انگار بدون "او" اونچه که باید(خوب/بد) نیست...
حتی میگه : "وقتی تو نیستی نه هست های من چُنان که بایدند و نه بایدها..."

نازلی بهار خنده زد و ارغوان شکفت..
دوست دارم سکوت کنم راجع به پست... زیباییش نره. :)

+یه سوال! چرا بعضی از مومنین (!) فک میکنن عشق زمینی هوسی بیش نیست و قلب فقط جای خداونده؟!
(البته منتظر جواب نیستم زیاد ولی چون شما طلبه این پرسیدم. شاید یه جور ابهام بود که کسی تو دلم انداخت...)
پاسخ:
ما اگر از مومنین باشیم همچین عقیده ای نداریم که دلیلشو بدونیم
۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۳:۱۹ زهره سعادتمند
- تا من میام عادت کنم، یه چیزی دوباره داداش و بغض رو برام یادآوری میکنه.. -


کاش هروقت که میاد به بهترین شکل بیاد. البته خیلیم دیر نکنه. چون آدم دیگه میل و شوق اولیه رو نداره اونوقت. ببین، من موقع جاری شدن خطبه عقد برای خیلیا دعا کردم. که توام بین شون بودی! بعد حالا حس میکنم مشکل از دعای منه، که ای کاش نمی کردم!!
شایدم خدا بخاطر دعای من میخواد به وقتش حسابی به همه تون حال بده! که البته من دلم به این دومی روشنه.


بعد ایشالا چن وقت دیگه میای مینویسی:

بودم همه شب دیده به ره تا به سحرگاه
ناگه چو پری خنده زنان آمدی از راه
غم ها به سر آمد
زنگ غم دوران از دل بزدودم


پاسخ:
:)
۲۵ شهریور ۹۲ ، ۱۴:۳۰ واقعیت سوسک زده
به عینیت این " تو" هایی که قرار است رنگ بپاشند روی بی رنگی بوم زندگی آدمها شک دارم ...
می دانید بیشتر فکر می کنم این " تو " ها حکایت :
"حتی اگر نباشی می آفرینمت
چونان که التهاب بیابان سراب را " ی قیصر امین پورند ...



کامنت گذاشتن برای این پست سخت بود بهتر دونستم که نظرمو نزارم اگر چه چند بار نوشتمو پاک کرد
یاده این جمله افتادم: فکر کنم اون بزی که قراره ما به دهنش شیرین بیایم رو گرگ خورده! :/
پاسخ:
:))
اووم
چیز خوبی است "تو" 
.
تو می توانی نباشی
اما من نمی توانم منتظرت نباشم.

(در وصف حال یک نویسنده بی تو ):

چ خبره همه شمال ، همه سیر ترشی یک ساله، همه ب یاد جای خالی "تو" .. هوا بس ناجوان مردانه بد است. دارید گول می خورید:| اما امیدوارم ک ب زودی خودش را ب شما برساند:))
عیدتان مبارک دعا کنید برای تمام مسلمان ها و دل شکسته ها امشب هر چه باشد شما فامیل امام رضا(ع) هستید.(من به تمام سادات می گویم فامیل پیامبر صلوات الله علیه)
تشکر جواب دادید
شما فکرش رو بکن بری شمال به کسی که رویاهات رو پر کرده فکر کنی و بگی چی میشد بودی
اما
حیف که فقط یه بار تو خوابم اومدی
بعد یه مدت طولانی که میگذره میبینی نه فقط خواب  و رویای شمال نیست
خودش هست تو یک قدمیت باهاش حرف میزنی باهات حرف میزنه
بهش نگاه میکنی بهت نگاه میکنه
اما
هیچ چیز نمیگه
و تو چون دختری
باید بمونی
و
جز توکل و توسل کار دیگه ای نکنی چون نمیتونی
چون تو دختر ی و نیاز برای تو تعریفی نداره
                                                                                التماس دعا...
سلام
یک سوال بیربط به متن و غیر عشقولانه : چرا در تمام متن های شما جمله زیر یا متعلقاتش یافت میشه!!!؟؟؟
"ک شب با آن‌که قضای حاجت شدیدی پیدا کرده بودم از کنار ساحل...."
:/
یا علی



پاسخ:
سلام
مراجعه کنید به ابتدای پست قبل

 یادمه یبار همین جا بحث ازدواج شد

شما خیلی ب خودتون میبالیدیدک عزب اوقلی هستید البته ب فرمایش خودتون....منم ب جواب تون ی لبخند زدم که میرسه از راه فصل عاشقی !!

باز شما ک پسرین ..

مارو بگو ک پیر شدیم یکی بهمون نگفت ززززززززززن ی چایی بده دستمون ! 

دل سوزوندن خیلی کار بدیه 
میدونم
ولی گاهی باید دل شما پسرا رو سوزوند تا دست به کار بشید
همین قدر بگم اون کسی که نیامده این طور براش دارید پر پر می زنید ، بیاد دنیاتون رو از خوشی آتیش می زنه
بیاد غرقتون می کنه توی لذت و شادی
زندگی تون میشه خوش رنگ و شیرین
و این تنهایی لعنتیی که همه مجردا بهش گرفتارن با یه همراه قشنگ پر میشه
دلتون بسوزه
دلتون بسوزه
دلتون بسوزه
برید دست به کار بشید
( البته همه این خوشی ها در صورتیه که درست انتخاب کنید و درست عمل کنید)
پاسخ:
به طرف میگن برو به فلانی بگو بابات مرده! یارو میره در خونه طرف بهش میگه بابات هست؟ طرف میگه نه نیست شب میاد! یارو میگه بشین تا بیاد...!
:|
دیدم صدات سوز داشت وقتی می‌خوندی. اصن برام سوآل بود حالا چه وقت "پری" خوندنه! دل‌م گرفت.
خیلی خوب بود. خیلی. به‌ترین پستِ وب‌لاگ‌ت. من دیگه جدن حرفی ندارم. بس‌که خوبه دیگه نیازی به گفتنِ حرفای اضافه و زرزرای من نداره.
پاسخ:
نذاشتی که کامل بخونم هی گفتی صدا از کولر میره بالا
گفته بودم. هوای شمال دونفره‌ست. ام‌سال شاید از دوری شمال رنج کشیدم، ولی ازین جهت حال‌م یه کم به‌تر بوده. البته فقط یه کم. فقط دو سه ماه تنها زنده‌گی کردن کافیه بفهمی که جنونِ تنهایی ینی چی!
پاسخ:
میگن اگه کسی از تنهایی مجنون شد کسی جز خودش را ملامت نکند! جالبه نه؟
اولن که کامنت دوم‌م کو؟
ثانین که تکذیب می‌کنم.

الان قشنگ دو پسته که بی جواب موندن کامنتای من !

چرا آخه؟

شبیه سوسک شدم  

پاسخ:
جوابی داشته باشم دریغ نمیکنم
به هرحال ممنون از حضور شما
قبلا ها هم از این پست ها گذاشتیاااااااااااااااا !!
یادته؟؟ اون عکس که تو کافی شاپ رویِ میز دو نفری نشسته بودی؟؟؟
پاسخ:
قبلن کله باد داشت، الان حکایت فرق میکنه
امیدوارم این پری زودتر رخ بنماید :دی

باید باشد...

یا نباشم

یا او هم باشد

*: خدایی زندگی بدون محبت کردن یه جورایی لوسه!

۲۷ شهریور ۹۲ ، ۱۵:۰۳ صبحِ تابناک
وای ازا ین در های بسته که معلوم نیست کلیدش دست کیه؟

پاسخ:
دست خودمون
شاعر میگه پیر شدیم یکی بهمون نگف بابا !
خیلی جای خوشحالی داره حضور این پست تو وبلاگتون :)
انشاء الله خیلی زود زود جواب این نامه اتونو بدن...
۰۱ مهر ۹۲ ، ۰۰:۳۹ صبحِ تابناک
نخیر دست آقای روحانیه
پاسخ:
نه خیر دست خودنونه
۰۱ مهر ۹۲ ، ۲۳:۴۳ خانم معلم
همه از شمال نوشتن و عاشقی و... 

من میتونم بپرسم الان مشکل در چیه ؟ خانواده تون که مذهبی هستند و پدرتون هم که درکتون میکنه ، الان خانم والده چه مشکلی دارند با ازدواج ؟ 

اگه مشکل در اینه که شخص واجد شرایطی گیر نیاوردین قضیه خیلی آسون حل میشه ها !! (((:
پاسخ:
واقعن آسونه؟!
۰۶ مهر ۹۲ ، ۱۷:۳۸ مـَـ ه جَـبـیـטּ
آسون نیس ..
انتخاب شخص مورد نظر اصلن آسون نیس ..
اینو با تمامِ حرصم از همه ی در و دیوارا و حاشیه ها میگم.

» نظر خانم معلم رو خوندم با اجازه ..
۱۲ مهر ۹۲ ، ۲۲:۴۹ خانم معلم
یعنی واقعا گشتین نبود ؟!!!
پاسخ:
نگرد نیست؟!
اینجا چرا اینجوری شده.بوی خداحافظی میاد هااا
پاسخ:
عه بوام میده!؟
۱۳ مهر ۹۲ ، ۱۷:۳۲ آخرین کولی
ولی من نمی زنم تو گوشش. بهش میگم: "گم بابا، نبینمت!" بعدشم میرم. حالا هی دنبالم بگرده!!

صرفا جهت عوض کردن فضا: فکر کن آدم با معشوقه ش بشینه سیرترشی بخوره!!! أیییییییییییی!

بیخیال، میگذره، حتا بدون او. باورکن...
۱۴ مهر ۹۲ ، ۲۰:۱۰ آخرین کولی
موهاش دریا بود، دنیامو زیبا کرد
وقتی اینو فهمید، موهاشو کوتاه کرد!
۱۵ مهر ۹۲ ، ۱۰:۱۲ دو چشــــــــــــم وقــفــــــــ

ارزش گل تو به اندازه ی زمانیه که براش صرف کردی..."

حسه مقدس!

بعد یک ماه اومدن به اینجا، چهار پنج تا پست رو خوندم اما دلم میخواد برای این نظر بذارم... حتی اگه بیات شده باشه... :

باورتون میشه من خیلی وقت ها کنار دریای شمال یا خلیج فارس شب یا غروب تنها نشستم و ازین تنهایی به شدت لذت بردم؟ از اول همین طوری بودم. دریا برام به شدت یکی از نمادهای خداست روی زمین. از صحنه های آرامش بخش زندگی من نیمه شب در سکوت نشستن کنار دریا روی شن ها و نوشتن با یک تیکه چوب و نظاره گر پاک شدنش بودن با موج ها و دوباره و سه باره و صدباره نوشتنه... نوشته هایی که معمولا بهشون فکر نمی کنی و خودشون میان انگاری... واسه من معمولا انگلیسی هم میاد! 
یادمه پارسال عید، قشم بودیم. آخر شب بود و کنار دریا. دخترخالم که دوتا فرزند داره گفت شماها اگه الان شوهر داشتین اینجا کنار ما خانوما نمی نشستید! میرفتید با همسرتون کنار دریا قدم میزدین و لذت می بردین. 
گفتم: من از تنهایی کنار دریا بودن لذت زیادی بردم
گفت: ولی دونفره لذتش بیشتره...
سکوتی کردم و بهش نگاه کردم که داشت پسرشو شیر میداد ونگاهی به همسرش که چندمتر اونورتر کنار آقایون نشسته بود، انداختم و گفتم الان تو چرا اینجا نشستی؟ ...

هیچ کی منظور منو از حرفم نفهمید الا خودم... شاید فقط یک منظور از چندتامنظوری که تو حرفم پنهان بود این بود که اگه قرارباشه اسیر روزمرگی بشیم و تکراری بشیم برای هم، من همون خلوت های شبانه ام رو با خدام، کنار دریا، به لذت یکساله و موقت اول زندگی ترجیح میدم...


پاسخ:
دقیقن دقیقن بیم من ار تکرار و روزمرگیه که کم ندیدم نمونه هاش رو توی دوست و آشنا.ولی مطمئنم همه اینا برمیگرده به خود آدم و نوع تعاملش با شریک زندگیش.
حتی الان که ماههای اول بودنم در غربته و غربت همیشه آدمها رو یاد تنهایی هاشون میندازه، و گاهی یاد پر کردن تنهایی هاشون، معتقدم اون "تنهایی اصلی" آدمها رو همسر هم نمیتونه از بین ببره...
همسر بخشی اش رو از بین می بره اما از یک لایه ای به بعد، انسانها تنهان...

+این نظر شخصی ست و بنابراین شاید از نظر دیگران اشتباه مطلق باشه.
پاسخ:
تکمله ش اینه که انسان برای پربار کردن تنهایی اصلیش که میتونه همون تنهایی در مرگ باشه از یه همراه خوب بهره ببره
دوستانه:

اگه فکر می کنید ""وقتشه" (وقتشه نه به معنای مرسوم. به معنای اصیل کلمه) سر خواسته تون بمونید تا میسر شدنش.
پاسخ:
وقتشه" معانی متعددی رو تو خودش جا داده:)
ایجا منظورم تنهایی در مرگ نبود
نگاهم معطوف به همین جا بود که همین جا هم تنهاییم...

اگه با همون معانی متعدد "وقتشه" الان برای شما مصداق پیدا میکنه، بمونید سر خواسته تون تا عملی شه. اگرم وقتش نیست دیگه تو ای پری کجایی خوانی و تیکه انداختن به مامان و متوجه ساختن ملت و فریاد خواسته و فکر کردن به نیمکت خالی نداریم. والا!

"وقتشه" برای هرکسی یک جوری تعبیر میشه بستگی به شرایط و نحوه زندگیش... 
مثلا برای من الان وقتش نیست... "تا اطلاع ثانوی قد حرفهای عاشقانه نیستم"...

+چه کامنت پررویی مآبانه گذاشتم ها! الان شما حق دارید در دلتون بگید به تو چه مسائل شخصی مردم!؟ اما بلند نگید که ناراحت میشم!:دی
پاسخ:
بلند نمیگم.نه به توچه رو نه اون طنزایی که برای جواب اومد تو ذهنم.
اتفاقی وبلاگتون رو از وب نظرباز باز کردم..
و این متن رو خوندم...
و حس درونی تون و اینکه شما یک طلبه اید .....
خلاصه خیلی جالب بود...

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">